بگو قطار بایستد
بگو در ماه ترین ایستگاه زمین بماند
بماند سوت بکشد،بماند دیـــر بــرود
بماند سوت بکشد،بــرود
دور شود
بگــــو قطار بایستد
دارم آرزو می کنـم
می خواهم از همین بین راه
از همین جای هیچ کس نیست
کمی از کناره ی دنیــا راه بـروم
از جاده های تنها
که مـــردان بسیاری را گم کرد
مردانی که در محرم ترین ساعات عشق گریستند
و صدایشان در هیچ قلبی نپیچید
می خواهم سوت بــــزنم،بمانم
زود بروم،سوت بزنـــم،دور شوم
کمی از این همه صندلی های پر دود
کمی از این همه چشم و عینک های سیاه
می خواهم کمی دورتر از شما سوت بزنم
می خواهم در مـاه ترین ایستگاه زمین
در محـرم ترین ساعات ماه
گریه کنـم
می خواهم کمی دورتـر ازشما
کمی نزدیکتر به مـاه بمیـــرم
مسیح
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 753
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0